٣٠. مرا خراج گذاردند و در بابل بر من بوسه زدند. از ... تا آشور و شوش.
٣١. من شهرهاي آگاده Agadeh، اشنونا Eshnuna، زمبان Zamban، متورنو Meturnu، دير Der، سرزمين گوتيان و همچنين شهرهاي آن سوي دجله كه ويران شده بود را از نو ساختم.
٣٢. فرمان دادم تمام نيايشگاههايي را كه بسته شده بود، بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاهها را به جاهاي خود بازگرداندم. همه مردماني را كه پراكنده و آواره شده بودند به جايگاههاي خود برگرداندم، خانههاي ويران آنان را آباد كردم.
٣٣. همچنين پيكره خدايان سومر و اكد را كه نبونيد بدون واهمه از خداي بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودي مردوك به شادي و خرمي،
٣٤. به نيايشگاههاي خودشان بازگرداندم، باشد كه دلها شاد گردد. بشود كه خداياني كه آنان را به جايگاههاي مقدس نخستينشان بازگرداندم،
٣٥. هر روز در پيشگاه خداي بزرگ برايم خواستار زندگاني بلند باشند. بشود كه سخنان پربركت و نيكخواهانه برايم بيابند، بشود كه آنان به خداي من مردوك بگويند: كورششاه، پادشاهي است كه تو را گرامي ميدارد و پسرش كمبوجيه.
٣٦. بيگمان در روزهاي سازندگي، همگي مردم بابل پادشاه را گرامي داشتند و من براي همه مردم جامعهاي آرام مهيا ساختم و صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم.
٣٧. ...
٣٨. ... باروي بزرگ شهر بابل را استوار گردانيدم...
٣٩. ... ديوار آجري خندق شهر را،
٤٠. كه هيچيك از شاهان پيشين با بردگان به بيگاري گرفته شده به پايان نرسانيده بودند،
٤١. ... به سرانجام رسانيدم.
٤٢. دروازههايي بزرگ براي آنها گذاشتم با درهايي از چوب سدر و روكشي از مفرغ ...
٤٣. ...
منم كوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اكد، شاه چهارگوشهي جهان. پسر كمبوجيه، شاه بزرگ ... نوهي كورش، شاه بزرگ ... نبيرهي چيش پيش، شاه بزرگ... .
آنگاه كه بدون جنگ و پيكار وارد بابل شدم، همهي مردم گامهاي مرا با شادماني پذيرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهرياري نشستم، مردوك خداي بزرگ دلهاي پاك مردم بابل را متوجه من كرد... زيرا من او را ارجمند و گرامي داشتم.
ارتش بزرگ من به آرامي وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاري به مردم اين شهر و اين سرزمين وارد آيد.
وضع داخلي بابل و جايگاههاي مقدسش قلب مرا تكان داد... من براي صلح كوشيدم. من بردهبرداري را برانداختم، به بدبختيهاي آنان پايان بخشيدم.
فرمان دادم كه همهي مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچكس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند.
مردوك خداي بزرگ از كردار من خشنود شد... او بركت و مهربانياش را ارزاني داشت. ما همگي شادمانه و در صلح و آشتي مقام بلندش را ستوديم...
من همهي شهرهايي را كه ويران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نيايشگاههايي را كه بسته شده بود، بگشايند. همه خدايان اين نيايشگاهها را به جاهاي خود بازگرداندم.
همهي مردماني را كه پراكنده و آواره شده بودند، به جايگاههاي خود برگرداندم و خانههاي ويران آنان را آباد كردم.
همچنين پيكره خدايان سومر و اكد را كه نبونيد بدون واهمه از خداي بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودي مردوك خداي بزرگ و به شادي و خرمي به نيايشگاههاي خودشان بازگراندم، باشد كه دلها شاد گردد.
بشود كه خداياني كه آنان را به جايگاههاي مقدس نخستينشان بازگرداندم، هر روز در پيشگاه خداي بزرگ برايم زندگاني بلند خواستار باشند...
من براي همهي مردم جامعهاي آرام مهيا ساختم و صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم
بدرود