Nastaran | Date: Sunday, 2008-10-05, 4:54 PM | Message # 1 |
Lieutenant
Group: مدیر بخش
Messages: 9
Status: Offline
| کوچه باغ های مهتابی بی تو شبی باز آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید؛ عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست براورده به مهتاب شب و صحرا و گل وسنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن لحظه چند بر این آب نظر کن آب آیینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش که فردا دلت با دگران است تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم باز گفتی که تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گفتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم اشکی از شاخه فروریخت مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم امد که دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم نه رمیدم رفت ظلمت آن شب و شب های دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم بی تو اما من به حالی من آز آن کوچه گذشتم فریدون مشیری
|
|
| |